جدول جو
جدول جو

معنی فرمان راندن - جستجوی لغت در جدول جو

فرمان راندن
کنایه از حکومت کردن
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
فرهنگ فارسی عمید
فرمان راندن
(دَ بَ تَ)
فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن. (یادداشت به خط مؤلف). حکومت کردن
لغت نامه دهخدا
فرمان راندن
فرمان دادن حکومت کردن
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان راندن
((~. دَ))
حکومت کردن
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
آنکه فرمان براند و حکم او را دیگران گردن نهند:
عید تو فرخ و ایام تو مانندۀ عید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمان ران.
فرخی.
ز قدرت درگذر قدرت قضا راست
تو فرمان رانی و فرمان خدا راست.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
حکم کردن. امر دادن به کسی:
نگه کن کنون تا چه فرمان دهی
نیاید ز فرمان تو جز بهی.
فردوسی.
بدو گفت هرگه که فرمان دهی
به گفتن زبان برگشاید رهی.
فردوسی.
صاحب دیوان فرمان چنین داد و ندانیم که تا حال وسبب چیست ؟ (تاریخ بیهقی).
مرا رسول رسول خدای فرمان داد
به مؤمنان که بدانند قدر فرمان را.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 118).
به آزار فرمان مده بر رهی
که باشد که افتد به فرماندهی.
سعدی (بوستان).
هر آنکس که گردن به فرمان نهد
بسی برنیاید که فرمان دهد.
سعدی.
، اجازه دادن. رخصت دادن:
گدای کوی تو خاقانی است فرمان ده
که این گدای تو را داغ پادشاه نهم.
خاقانی.
که گر فرمان دهد شاه جهانم
بگویم صدیک از چیزی که دانم.
نظامی.
به دستوری حدیثی چند کوتاه
بخواهم گفت گر فرمان دهد شاه.
نظامی.
، مسلط ساختن. حکومت دادن:
به دین پاک و دل نیک و اعتقاد درست
خدای داد تو را بر همه جهان فرمان.
فرخی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فرمان روایی. فرماندهی
لغت نامه دهخدا
(دَدَ)
کنایت از اجل مقدر رسیدن. (آنندراج) :
دوست رضا میدهد از سر جان خاستن
عذر میار ای حسن خیز که فرمان رسید.
حسن دهلوی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
دستور دادن حکم کردن امر کردن فرمودن توضیح این مصدر بدون حرف اضافه (او را فرمان داد) و با حرف اضافه (باو فرمان داد) استعمال شود: اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش و گر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش. (معزی. 424)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان رسیدن
تصویر فرمان رسیدن
ابلاغ حکم از طرف بزرگی به کوچکتر، رسیدن اجل مقدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان رسیدن
تصویر فرمان رسیدن
((~. رِ دَ))
رسیدن حکم و دستور، مجازاً، رسیدن وقت مرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
للقيادة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
Decree, Ordain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
décréter, ordonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
法令 , 命令
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
حکم دینا , حکم دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
ঘোষণা করা , আদেশ দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
ประกาศ , สั่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
kutangaza, kuamuru
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
ferman etmek, buyurmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
宣言する , 命じる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
명령하다 , 명령하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
לצוות , לצוות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
mengesahkan, memerintahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
आदेश देना , आदेश देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decreteren, bevelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decretar, ordenar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
декретувати , наказувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
dekretyzować, rozkazywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
verordnen, anordnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
декретировать , приказывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decretar, ordenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decretare, ordinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی